۱۳۹۱ مرداد ۱۸, چهارشنبه

دقایق جنایت

نزدیک ظهر از رختخواب کندم رفتم آن تو دو قاشق فکر کنم
روی دیوار دو دلداده تغازل و تکاشف و تجامع می کردند و کام جان از یکدیگر می ستاندند
شاش بند شده و خجالت زده پریدم بیرون
به قساوتی که نمی خواهم شرح دهم به مادر هر دو سلامی رساندم
و به رقتی که شرح نمی دهم  تکان های آخرشان را خوردند و رفتند جایی که پیش از این بودند
دهنم مزه خون گرفت و حالم گرفته شد
بد آقا، بد

هیچ نظری موجود نیست: